#بیگناه ۵
زندان تنها چیری که برای من داشت اینبود که دیگه هزینه های درمانمرو میداد و دردسری نداشتم بعد از طلاق همسرم بیماریم انقدر پیشرفت کرد که دادگاه بدون رَد مال تصمیم به آزادی من گرفت هر چقدر شاکیم مخالف بود بازم قاضی اهمیت نداد و آزاد شدم اما متوجه شدم فشار اقتصادی باعث شده تا همسرم مجددن ازدواج کنه. وقتی فهمید من آزاد شدم خیلی سرد و خشک گفت ۹ سال زمان زیادی بود. بچه هاتم ببر بار اضافه زندگی من هستن، حالم خیلی بد شد. بستری شدم. دو ماه تو بیمارستانبودمو هیچامیدی به زندگی نداشتم. پرستارها ماجرای زندگی من رو میدونستن یه روز یکیشون اومد بهم پیشنهاد ازدواج داد گفت من خیلی بهت علاقه دارم منم برای نجات خودم قبول کردم. الان با بچه هام که از همسر اولم دارمشون سه تا بچه دارمو همهشون پیش خودم هستن. زندگی با من خوب تا نکرد اما خدا رو شکر میکنم. چون الان خوشبختم