۴ کارم خکب بود و همه راضی بودن‌ بیشترشون برام مشتری هم میفرستادن از لحاظ مالی راحت بودم روز به روز مشتری هام زیاد شدن و درآمد من از شوهرم بیشتر شد.‌ گوشه‌ی اتاقم‌ یه صندلی آرایشگاه تهیه کردم کار کردم. حتی بارداری پسر اولم هم مانع از کارم نشد تا میتونستم کار میکردم که دغدغه مالی نداشته باشیم.زندگیمون قشنگ تر شد و خدا بهمون ی دختر هم داد، شوهرم عاشق بچه هامون بود با بچه هام و شوهرم در ارامش بودیم.‌ اما یهو همه چیز خراب شد. دقیقا روزی که بیمه‌ی ماشین شوهرم تموم شد با یه نفر تصادف کرد. اون چیزی که پلیس هاگفتن تصادف خیلی بدی بوده، اون مرد رفت تو کما و شوهر من به خاطر نداشتن بیمه به زندان رفت. همون روز ها متوجه شدم دوباره باردارم. دعای شب و روزم این بود که خدایا ما که پول نداریم دیه‌ بدیم خودت ی کاری کن . بعد از دو هفته پدرشوهرم خبر فوت اون مرد رو برام آورد و من فقط جیغ میکشدم و توی صورتم میکوبیدم