۲ مدتی گذشت و در اون فاصله فهمیدیم مریم بخاطر شایان از حمید جدا شده ،مدتی بین مریم و منو پدرش بحث و جدل و دعوا بود تا اینکه یروز مریم دست به خودکشی زد و خداروشکر زود متوجه شدیمو به بیمارستان رسوندیمش. اونجا بود که فهمیدم شایان بهش گفته من فقط قصدم بهم زدن زندگی تو بود و میخواستم به پدرومادرت ثابت کنم دخترشون بهتر از من نبود که بهم جواب منفی دادند. روز به روز دخترم افسرده تر از قبل میشد. تا اینکه یه روز متوجه شدم حمید داره ازدواج میکنه خیلی با خودم کلنجار رفتم تا خودمو راضی کنم بهش زنگ بزنم ،باهام سرد صحبت کرد اما بخودم جرات دادمو براش ارزوی خوشبختی کردم. ازش خواستم مریم رو حلال کنه با همون لحن سردش گفت من از حقم گذشتم ولی ببینم چطوری با خدا تسویه حساب میکنه؟ اون از خوبی و اعتماد من سواستفاده کرده بود وقتی زن من بود با مرد دیگه ای رابطه ی تلفنی داشته و بهش فکر میکرده. اگه خدا از حقش میگذره باشه منم میگذرم. چند سال گذشت و مریم کمی به خودش اومده بود و متوجه اشتباهاتش شده بود. ولی مدتی بود که دختر ۲۸ ساله م سردردهای مداوم داشت و هیچ دکتری متوجه علت این دردها نمیشد... گاهی از شدت درد فریاد میکشید و به زمین چنگ میزد .خیلی روزهای سختی بود و کاری از دستم بر نمیومد.