الان میخوایم بگین چه دختر بدبختی و بی عرضه ای بودی خب یه حرفی یه اعتراضی میکردی، بله حق با شماست من خیلی اشتباه میکردم و یا همون بی عرضه بودم، ولی با خودم فکر میکردم که نباید به این رفتارها توجه کنم تا زندگی آرومی داشته باشم ، جاری م هم سو استفاده میکرد، یکی از کارهای همسرم که خیلی ناراحتم کرد و هنوز یادم نرفته و از یاد آوریش رنج میبرم تا جایی که از همسرم متنفر میشم این بود که ما برای کاری رفتیم بیرون و چند ساعت توی ماشین با هم تنها بودیم، وقتی رسیدیم در منزل جاریم رو اتفاقی دیدیم همسرم فوری دست کردتوی داشبورد و یه گز پسته ای درآورد بعد از سلام و احوالپرسی گرمی باهاش اون گز رو داد به جاریم گفت بیا بگیر بخور، خیلی بهم برخورد، که چرا توی این چند ساعت این گز رو به من نداد، زندگی با لوندی های جاریم و چشم چرانی های شوهرم خیلی برام سخت شده بود از ته دلم از خدا کمک خواستم، که رابطه ما با برادر شوهرم کم و یا اصلا قطع بشه...
ادامه دارد
کپی حرام