۳ از همسرم خواهش کردم که منو ببرا قم و جمکران گفتم میتوام دست به دامنشون بشم که به بچه م‌رحم کنن شوهرم اول مخالفت کرد و گفت تازه زایمان کردی و از طرفی هم اوضاع روحی خوبی نداری ولی انقدر التماس کردم که قبول کرد و رفتیم شوهرم تو مسیر میگفت اخه باید درمان بشه مگه میشه که با دعا و گریه نتیجه مریضی رو تغییر داد؟ گفتم تو منو ببر من انقدر ازشون خواهش میکنم که کمکم کنن، وقتی رسیدیم اون شب تا صبح زار زدم و گریه کردم تا میتونستم التماس کردم که شفای بچه من رو بدید، نمیخوام بمیره صبح با شوهرم برگشتیم‌بیمارستان و گفتیم درمانش کنید با اینکه میدونستیم درد زیادی داره ولی مجبور بودیم بین بد و بدتر باید انتخاب میکردیم