#قسمت_سوم
#دوست_ناباب
حجاب من خیلی فرق کرده بود، به پیشنهاد رویا که میگفت، این قدر مغنعه مانتوت رو تیره نپوش دل مرده میشی، منم مانتو روسری رنگهای شاد میپوشیدم، دیگه مثل سابق رو نمیگرفتم، پوششم در حد یه روسری که اونم دیگه مونده بود، موهام بزنه بیرون، اونم بدون کیلیپس، یعنی گره میزدم، سرم میکردم، قبلا وقتی میخواستم بیام بیرون کامل صورتم رو. میشتم که یه آرایش بهش نمونده باشه، ولی دیگه دقت که نمیکردم به کنار خودم یه ته ارایش هم میکردم، اینم بگم ته دلم احساس گناه میکردم، ولی وقتی میدیدم رویا، هیچ مسایل اسلام رو رعایت نمیکنه اینقدرم شاد و خوشحالِ، میخواستم مثل اون بشم، کم کم رویا فهمید که من فیلم های سانسور نشده رو دوست دارم، اما دید من به دخترهام حساسم، بچه هارو میکرد توی اتاق سرشون رو به اسباب بازی گرم میکرد، با هم میدیدیم
دیگه ترانه هایی رو هم که قبلا گوش نمیکردم، با هم گوش میکردیم، این رفت و امدها باعث شد نتونم لباسهای مردم رو به موقع تحویل بدم، مشتری هام کم شدن، در امدم منم کم شد، از شوهرم پول خواستم، اونم گفت، پس پولهای خودت رو چیکار میکنی، به دورغ بهش گفتم، بیشتری ها رو آوردن به قسطی لباس خریدن، مشتری های من کم شده
#ادامه_دارد...
🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷
عزیزان منتظر خاطرات شما هستیم تا با حفظ امانت اسم شما در همین کانال گذاشته بشه🌹
#ایدی_ادمین_ثبت_خاطرات_شما👇👇
@Mahdis1234