۴ مامان با التماس گفت اونی که تو میگی برای در رفتگی استخوان خوبه نه برای پای این بچه که استخونش داره از گوشت میزنه بیرون...از درد هوار میکشیدم اما دریغ از یکذره توجه و دلسوزی بابا. اخرش از گریه های من دلش به رحم اومد یا خسته شد که بالاخره من رو دکتر بردند.سر هزینه ی گچ و پانسمان چقدر غر زد به جون مامانم. خلاصه بچگی ما با همه ی خساست های بابا گذشت. تا اینکه یه روز از مدرسه که برگشتم دیدم بابا بعد از چند روز سرماخوردگی هنوز توی رختخواب افتاده .سرفه هایی که اون میکرد دل ادم ریش میشد هرچی مامانم التماسش میکرد که دکتر بره میکفت با به دونه و شربت سینه خوب میشم. حتی مامانم بابابزرگ رو اورد تا راضیش کنه اما فایده نداشت. ادامه دارد کپی حرام