۲ فردای اون روز به خونه مادرشوهرم رفتم پونزده کیلو سبزی قرمه خریده بود و ناله میکرد و میگفت که دیسک کمرش از صبح عود کرده و کاش سبزی هارو نخریده بودم بهش گفتم تو استراحت کن خودم اماده شون میکنم، به تنهایی همه رو پاک کردم و‌ موقع شستن اونها چون انگشترم کمی گشاد بود و لق میزد در اوردم و کنار سماور روی کابینت گذاشتم. بعد هم چون سبزی خرد کن نداشت مشغول خرد کردن اونها شدم. همون موقع جاریم و دوتا بچه هاش از راه رسیدند. برای نهار املت پخته بودم‌و باهم خورده بودیم حتی یه چایی هم برام نیاورد... اما وقتی اونها اومدند دیگه کمر درد رو فراموش کرد رفت چایی اورد و من رو‌هم دعوت کرد که برم پیششون چای بخورم. ادامه دارد کپی‌ حرام