۴ ازینکه امیر چیزی در مورد طاسی سرش و کلاه گیس چیزی بهم نگفته بود دو هفته باهاش قهر بودم و دلم باهاش صاف نمیشد. اخه ظاهر و قیافه برام خیلی مهم بود تازه بعد از اون فهمیدم حتی همه همسایه ها از جریان گلاه گیس باخبر بودند بیشتر تو ذوقم خورده بود.یه روز نامزد برادرشوهرم با مادرش اومده بود خونه مادرشوهرم اهل خونه خیلی براشون احترام قایل بودند برعکس من و خونواده م که پشیزی برای خونواده نامزدم ارزش نداشتیم. از حسادت داشتم میترکیدم همون جا موضوعی رو بهونه کردم و با خواهرشوهرم دعوا راه انداختم ...چند روز بعد گوشیم زنگ خورد مادر جاریم بود بهم گفت میخواد تنهایی باهام صحبت کنه و من رو دعوت کرد تا باهم سرساعتی که گفته بود توی دارالقران محله ملاقات کنیم اولین بارم بود پام رو همچین جایی میذاشتم ادامه دارد... کپی حرام