۲ ایرج راننده رو موقع پیاده شدنم دیده بود فقط دنبال بهونه بود پدرم زورش بهش نمیرسید و فقط بهش گفت بار آخرشه اینکار رو میکنه اونم رفت. چند روز بعد اومد خونمون و از دل بابام درآورد. پدر زود بخشیدش خرج دانشگاهم زیاد بود.پدرم دیگه توان نداشت. با کلی اصرار ازش اجازه گرفتم تا یه کار پیدا کنم.‌ تو اطلاعیه روزنامه کاری پیدا کردم و برای مصاحبه رفتم.‌ مدیر شرکت کنار همسرش نشسته بود و سوال میپرسید. شرایطم رو که گفتم همسرش خوشش نیومد. گفتم‌روز های فرد دانشگاه دارم ساعت ۱۲ به بعد میام‌ ولی تا ۶ میمونم‌ که جبران‌ بشه. گفت نه ولی مدیر شرکت خلاف حرفش حرف زد و گفت قبوله. من اونجا مشغول به کار شدم ولی از همون اول همسر مدیر شرکت با من بد شد.‌ دو سه باری خواستم‌ به مدیر شرکت از همسرش بهش شکایت کنم ولی همکارا گفتن خیلی همدیگرو دوست دارن و اگر اعتراض کنی بیرونت میکنه. منم سکوت کردم یکی از دوستای دانشگاهم بهم گفت که برادرش من رو دیده ازم خوشش اومده. گفت قصد ازدواج داره. میخواد باهات حرف بزنه از ترس ایرج فوری جواب رد دادم. میخواستم با داییم حرف بزنم‌ همون شب اومد خونمون ولی جز با مادرم با هیچ کس حرف نمیزد. شام رو کنار ما خورد خواست بره اما مادرم‌نذاشت.‌ما یه اتاق بیشتر نداشتیم. چشمم رو بستم و دایی فکر کرد خوابیدم.‌ با مادرم‌شروع به صحبت کرد. متوجه شدم برای خرید ماشین از ایرج پول نزول کرده اما نتونسته به موقع پس بده الان از اصل پول هم بیشتر بهش بدهکاره. مادرم‌ گریه میکرد.‌ ادامه دارد... کپی حرام