#خامی ۲
گاهی اوقات میدیدم که زیبا تمام تلاشش رو میکنه تا همیشه با من و امیر باشن اما انیر تلاش میکرد که ازشون فاصله بگیریم میگفت با هم بیرون نریم یا در مورد خودمون با زیبا حرف نزن قرار میذاشت دوتایی بریم بیرون، وقتی از امیر میپرسیدم تفره میرفت و میگفت چیزی نشده و اشتباه میکنی مهران که عاشق زیبا بود خیلی زود مادرشو برای خواستگاری از زیبا فرستاد زیبا اولش خوشحال بود و میگفت این بگیره و منم عروس میشم اما بعد چند روز شروع کرد بهانه اوردن و تلاش میکرد با مهران بهم بزنه هر چی میپرسیدم اخه چت شد یهو جواب درست حسابی نمیداد خانواده مهران اوضاع مالی خوبی داشتن برعکس امیر که از ی خانواده خیلی خیلی معمولی بود و وضعشون خوب نبود بالاخره زیبا هر جوری بود تونست ی بهونه پیدا کنه و مهران و از سرش باز کنه میگفت بهمدیگه نمیخوریم برعکس زیبا و مهران، امیر شروع کرد به زمزمه ازدواج با من با اینکه میدونست من مطلقه م و خودشم ی تک پسر مجرد اما کوتاه نیومد من هدفم از دوستی با امیر این بود که دنبال یکی میگشتم انقدر مشغولش بشم که ناراحتیم رو فراموش کنم فقط ی ادمی بود که بتونم گذشته رو فراموش کنم اما امیر قصدش ازدواج بود انقدر گفت و گفت تا بالاخره مادرش راضی شد و اومدن خواستگاری
ادامه دارد
کپی حرام