۴ وای چقدر تو املی و عقب مونده نمیخوام ازدواج کنم خودمو محدود کنم‌ همینجوری زندگی میکنم ازادم و راحتم هیچی بهش نگفتم و برگشتم خونمون دوماه گذشته بود ی روز خواهرم زنگ‌ زد بهم گفت که زیبا رو اونجا انداختش بیرون وقتی علتو پرسیدم گفت به شوهرم گفته بیا منو صیغه کن شوهرمم گفته اینو بنداز بیرون این درد سر میشه دلم برای خواهرم سوخت انقدر دلسوز و مهربون بود میخواست به زیبا کمک کنه اما زیبا قصد داشت زندگیشو خراب کنه خواهرم گفت ببین اینا بین خودمون باشه مادر زیبا زن خوبی نیست خود زیبا برام گفته که مادرش جلوی اون مرد میاره خونه الانم زیبا رو از خونه ش انداخته بیرون گفته دوست پسرم از تو خوشش میاد، بابای زیبا م اونو راهش نمیده و میگه نمیخوام ببینمتون الان زیبا با بدبختی ی خونه گرفته داره تنهایی زندگی‌ میکنه اما این اواخر میگفت که برای تامین مخارج و اجاره خونه با چندتا پسر دوسته که خرجیش رو میدن ادامه دارد کپی حرام