۳ بعد از بعد از از به دنیا آمدن دخترم یکم که بزرگ شد به شوهرم گفتم خانواده کوچبکی داریم و دومین بچه رو هم بیاریم شوهرم موافق بود و میگفت من عاشق بچه م، اما کاری برای بچه نمیکرد فقط دوسشون داشت، به امید اینکه بچه دوممون پسر میشه باردار شدم ولی این یکی هم دختر شد و زحمتم چند برابر شد چند سال بعد دوباره باردار شدم که پسر دار بشیم و خوشبختانه این یکی پسر بود پیش خودم میگفتم دیگه پشتوانه دارم یکی هست که در آینده مراقبم باشه و خیالم راحته اما پسرم که بزرگتر شد متوجه پیش فعالیش شدم اوضاع اعتیاد همسر من انقدر خراب شد که سرطان گرفت و فوت کرد همه بهم گفتن که بچه هاتو بده به بهزیستی اما من قبول نکردم گفتم بچه هامو خودم بزرگ می کنم اوضاع مریضی پسرم و از طرفی بیماری ژنتیکی دختر کوچیکم که از پدرش به ارث برده بود و دکتر گفته بود اینده بیماریش سرطانه هر روز فشار بیشتری به من می آورد خیلی کم آورده بودم دیگه کشش نداشتم رفتم سراغ بهزیستی خیلی کمکم کردن تقریباً بچه ها رو درمان کردن اما بهم گفتن که پسرم درمان قطعی و کامل نمیشه چون سنش بالا رفته ولی تلاشمون رو میکنیم بهتر بشه دخترمم تحت نظر دکتر بود اما گفتن حق سرکار رفتن نداری و باید بالا سر بچه ها تو خونه باشی چون مریضن و پیش فعالی پسرمم بخاطر درمان نشدنش غیرقابل کنترلش کرده بود ادامه دارد کپی‌ حرام