من و همسرم دختر عمو پسر عمو بودیم و زندگیخوبی داشتیم اما به مرور متوجه رفتارهای غیرعادیش شدم گاهی انگار چیزی و پنهان میکرد اما به روی خودم نمیاوردم مادرم بهم یاد داده بود که گاهی باید کر یا کور بشمتا زندگیم حفظ بشه برای من همینکه شوهرم سخت کارمیکرد تا زندگی خوبی داشته باشم کافی بود جدیدا دیگه محبت هاش کم شده بود و خیلی کم پیش میومد که بهم توجه کنه یا ی حرف خوب بزنه هر چی هم میپرسیدم که چرا ازم دوری میکنی کار و بهونه میکرد و میگفت درکش نمیکنم یه بار که رفته بود حمام یواشکی گوشیش رو برداشتم تا پیامهاش رو بخونم که دیدم ...
https://eitaa.com/joinchat/1960640682C4ba40e21a9