بدتر از همه اینها رفتار خانواده شوهرم بود به جای اینکه منو دلداری بدن که شوهرم فوت شده بدتر هر روز ی تهمت جدید میزدن انگار نه انگار من ادمم و عزادار، فشار روانی روی من انقدر زیاد بود که اقدام به خودکشی کردم نمیتونستم تحمل کنم این رفتارها رو مخصوصا که ما توی روستا بودیم و همه مدام بهم تیکه مینداختن اگر توی ی شهر بزرگ بودیم کسی نمیشناختمون و بهم حرف نمیزد اقدام به خودکشی کردم که برادرم بزرگم سر رسید و منو نجات داد وقتی که حالمو دید منو برد خونه خودشون، خبر رسید جسد شوهرم رو تحویل دادن و میخوان به خاک بسپارنش منم رفتم حال خیلی بدی داشتم ولی مادرشوهرم سر خاک همش به من فحش میداد و منو مقصر میدونست ادامه دارد کپی حرام