#بیمار ۱
من تو سن ازدواج بودم یکی از اقوام دور پدرم اومد خواستگاریم بابام اجباری برای ازدواج من نداشت گفت انتخاب با خودته اگر میخوای ازدواج کنی ازدواج کن من که راضی بودم قبول کردم که بیان خواستگاریم، در کل علاقه زیادی به شوهر کردن داشتم و مهم نبود طرف کیه و چیکاره هست فقط دلم میخواست شوهر کنم بالاخره اومدن خواستگاریم و باهم صحبت کردیم و به نظرم شرایط بدی نداشت سر کار میرفت و گفت یپس اندازی داشتم گذاشتم کنار برای رهن خونه و عروسی که باید براتون بگیرم ی جشن در حد عرف جامعه منم قبول کردم و زندگیمون رو شروع کردیم به مرور زمان متوجه رفتارهای غیر طبیعی شوهرم شدم یکیشون این بود که با کوچکترین مسئله و ناراحتی قهرهای چند ماهه با من می کرد خیلی پیگیر سرکار رفتن نبود و دست بزن هم داشت
ادامه دارد
کپی حرام