۳ با اینکه جاری بزرگم قبل از ورود من به این خانواده طلاق گرفته بود اما دردش رو درک کردم منم همین مشکل رو داشتم و از سمت برادر شوهرم خیلی تحت فشار بودم می‌ترسیدم به شوهرم بگم و بین برادرا اختلافی پیش بیاد منو مقصر بدونن یا خدای نکرده دعوایی بشه و کسی آسیب ببینه برای همین بود می‌ریختم توی خودم ی روز بچه‌ام خیلی کوچیک بود رفت توی حیاط اونم تو سرمای زمستون که دیدم جیغش اومد بلند شد رفتم دیدم حسین شلنگ آب سرد رو از بالا گرفته روی سر بچه‌ام تا پایین هیچی نگفتم بچه رو بردم خونه لباساش رو عوض کردم و ساکمو بستم رفتم خونه برادرم وقتی برادرم پرسید چی شده تمام حرف این چند سالو براش تعریف کرد کلی سرزنشم کرد که من بهت گفته بودم با این ازدواج نکن اما گوش نکردی بعدم فرستاد دنبال شوهرم شوهرم اومد خونه داداشم و پرسید چی شده که داداشم تمام حرفای منو بهش گفت شوهرم خیلی ناراحت و شرمنده شد گفت فکر نمی‌کردم زنم انقدر در عذاب باشه ای کاش از اول به خودم می‌گفت چشم من خونه می‌گیرم دو روز بعد از اونم خونه گرفت و من توی اون دو روز خونه برادرم بودم هیچ وقت حسین رو به خاطر بدی‌هایی که بهم کرد نبخشیدم ادامه دارد کپی حرام