# محبت ۲
بابام خیلی پولداره انقدر که به پول و ثروت توی شهر ما معروفه ی یه وقتا بانک برای اینکه وامای ازدواج مردمو بتونه بده از بابام قرض میکنه خیلی اوضاع مالی پدرم خوبه با اینکه بچه بودم ولی یادمه که بابام بعد از مرگ مادرم خیلی به عمههام میگفت من زن میخوام و دلم میخواد زن داشته باشم عمههام همش بهش میگفتن هیچی نگو چهلم زنت تموم شه بعد برات میگیریم همینم شد عمه بزرگم برای بابام یه زنیو پیدا کرد که بچه دارم نمیشد به بابام گفت همین خوبه زن بابام با پولای بابام خیلی خوش بود بابام براش همه چی میخرید هیچ کمبودی توی زندگیش نداشت اما از ما متنفر بود معتقد بود که ما جلوی خوشبختیش رو میگیریم
ادامه دارد
کپی حرام