استاد گفت بله خودش در جریانه و مشکلی با این مسئله نداره دخترم تو هم با خانواده صحبت کن و اگر رضایت دادن و هماهنگ کنیم که با خانواده بیان وقتی پرسیدم کیه گفت آقای مجیدی. بهترین و خوشتیپ‌ترین دانشجوی دانشگاه که همه از خداشون بود حتی ی سلام علیک کوچیک باهاش بکنن از من خوشش اومده بود و می‌خواست بیاد خواستگاریم، نتونستم خوشحالیم رو پنهون کنم و اون روز قید بقیه کلاس‌هام رو زدم فوری برگشتم خونه ماجرا رو برای مادرم تعریف کردم خیلی خوشحال شد و خدا را شکر کرد که این ازدواج به خیر و خوشی تموم بشه به استادمون خبر دادم و هماهنگی‌های مراسم خواستگاری رو انجام داد چهار شب بعدش شب خواستگاریمون بود و با خانواده‌اش اومدن انتظار نگاه‌های خیره‌ای رو داشتم و سوال‌هایی که ممکنه آزارم بده اما هیچ کدوم از این اتفاقات نیفتاد همه خیلی عادی برخورد می‌کردند انگار نه انگار که صورت من اینجوریه ادامه دارد کپی حرام