۱ پسرم عاشق دختری بود که من هیچ تمایلی برای ازدواجشون نداشتم روزی که تنهایی رفتم برای دیدن دختره بهش گفتم اگر می‌خوای زن پسر من بشی بشو اما اینو بدون که من هیچ وقت تو رو نمی‌خوامت و دلم باهات صاف نمی‌شه اونم قبول کرد و گفت من مشکلی ندارم که شما منو بخواید یا نه برای من مهم پسرتونه. پسرم چون مغازه داشت و این دختره رو دیده بود ازش خوشش اومده بود و بهش ابراز علاقه کرد وقتی که بهم اینجوری گفت دلم میخواست دونه دونه موهاشو از سرش بکنم. متاسفانه خیلی زود عقد کردن و کسی به حرف من اهمیت نداد بعد از عقد هر کاری میکردم که بینشون بهم بخوره اما موفق نمیشدم گاهی اوقات از نفوذم روی پسرم استفاده میکردم و یکم میتونستم رابطه شون رو شکراب کنم اما اون دختر انقدر کار بلد بود و پسرمو میذاشت روی چشماش که دوباره با هم خوب میشدن ادامه دارد کپی حرام