۳ با همدیگه تلاش کردیم میدیدم که زهرا به زور کار میکنه و اصلا تمایل نداره اما هیچی بهش نمیگفتم بالاخره اونم حق داشت بعد از چندین ماه تلاش بالاخره محصول خوب به دست اوردیم برای اولین بار تو نگاه زهرا برق امید رو دیدم. رو بهش گفتم دیدی نتیجه داد؟ با ی لبخند عمیق گفت اره خیلی خوشحالم ولی حالا اینارو چه جوری بفروشیم دستشو گرفتم و گفتم میفروشیم کاری نداره که میگردم ی نفرو پیدا میکنم که بخره از همون روز افتادم دنبال یکی که تخمه ها رو بخره زهرا هم چندتاشو خشک کرد و بو داد برای خودمون به حدی خوشمزه بود که ادم سیر نمیشد هر چی گشتم کسی و پیدا نکردم که بخره میترسیدم زهرا بفهمه و ناراحت بشه اما استرس توی چشم هاش موج میزد هر چقدر گشتم کسیو پیدا نکردم که بتونه تخمه ها رو بخره به واسطه یکی از دوستام با یکی آشنا شدم بهم گفت من اگر بخوام اینا رو برات اینجوری بفروشم قیمت خیلی ارزونی ازت می‌خرم و اصلاً مبلغ دندونگیری نیست ولی اگه بتونی خانمتو متقاعد کنی که بازم تخمه‌هاتونو خشک کنید و اینجوری بو بده به قیمت خیلی بهتر و بالاتری ازت می‌خرم تو هر چقدر که می‌تونی تخم اینجوری آماده کن من ازت پیش خرید می‌کنم که خیالت راحت باشه ادامه دارد کپی حرام