بدون اینکه جوابی بهش بدم کفش هامو پوشیدم و سرجام وایسادم و بدون هیچ حرفی راهمو به سمت در اتاق پیش گرفتم، محمدم دنبالم اومد ،از بیمارستان بیرون زدیم و سوار ماشین شدیم و محمد امیرطاهارو بغلم داد تا بتونه رانندگی کنه ،آخ که توی این یکی دوساعت چقدر دلتنگش بودم محکم بغلش کردم ،محمد ماشین رو دور زد و سوار شد، استارت ماشین زو زد و همین که خواست حرکت کنه با صدای آرومی گفتم -- منو ببر خونه بابام -- سارا بذار برات توضیح بدم چشامو بستم و نمیخواستم بخاطر امیرطاها جر و بحث کنم به آرومی لب زدم -- الان نیاز به استراحت دارم بعدا درموردش حرف می‌زنیم محمد باشه ای گفت و راه افتاد کل مسیر بیمارستان تا خونه بابام رو به امیرطاها و آینده اش فکر کردم ،اگه طلاق بگیرم و برم آینده پسرم خراب میشه و از طرفیم من دیگه نمیتونم به محمد اعتماد کنم و باهاش زیر یه سقف باشم با صدای ترمز ماشین به خودم اومدم و چشامو به درب خونه بابام دوختم بعد از مکث کوتاهی خواستم پیاده شم که محمد با لحن التماسی بهم گفت -- قبل اینکه بخوای تصمیمتو بگیری بذار برات توصیح بدم و سری به نشونه باشه تکون دادم و پیاده شدم. ادامه دارد... کپی حرام.