۴ مامان کناره‌ی روسری حریرشو روی میز اتو جلوتر کشید و عصبی گفت: هیچی. یه هفته‌س با مادر دختره حرف زدم و قرار مدار گذاشتم که امشب یه نوک پا، شازده‌رو بردارم ببرم دخترشون ببینه‌، حالا می‌گه نه! نمی‌آم، زن نمی‌خوام. ابروهام بالا رفت. احمد بدون معطلی در جواب مامان گفت: مگه با من هماهنگ کردی که می‌گی؟ اول حرفاتو زدی بعد اومدی منو یقه کردی. بابا اگه من زن نخوام کیو باید ببینم؟ مامان با صدای بلندتری در جوابش گفت: به درک. به جهنم. به اسفل‌السافلین. فکر کردی آبرومو از سر راه آوردم که خیراتش کنم. نمی‌آی نیا. علی می‌برم. ولی می‌دونم بعدش با تو یکی چی کار کنم. دهنم باز مونده بود. یه نگاه به احمد و یه نگاه به مامان انداختم و اشاره زدم " من". مامان حق به جانب گفت: آره تو! جلدی باش الان باباتم می‌آد. گفتم گل و شیرینی بگیره. فقط؟؟ ... منکه اصلا نمی‌دونستم چه اتفاقی داره می‌افته سرمو تکون دادم. گیج و گنگ! ادامه دارد کپی حرام