6 با ترحم‌لب زدم_ درست می‌شه عزیزم. گریه نکن بچه ها می‌شنون. یه مدت باهاش حرف زدم تا آرومش کنم . خیلی عجیب بود که دیگه مثل قبل داد نمی‌کشید و آروم یه گوشه نشسته بود. به یک ساعت نکشید که به داداشش زنگ‌ زد گفتم که می‌خوام ترک کنم‌. خیلی خوشحال بودم. خداروشکر که داشت به خودش می‌اومد و تصمیم گرفته بود ترک کنه. بردنش کمپ ترک اعتیاد و بعد از طی دوره درمانش مواد رو کنار گذاشت با اینکه سخت بود بعد این همه سال اعتیاد اما تونست! و شد همون مهدی قبل. همون مهدی که بهش بله گفتم و زنش شدم. بعد از اینکه مواد رو کنار گذاشا پدرم براش کار پیدا کرد و تو یه کارخونه لبنیاتی مشغول شد و خداروشکر که اوضاعمون بهتر شد. پایان. کپی حرام.