#فریبکار 5
خودشو رسوند بهمون که سئوالی گفتم_ استاد با من بودین؟
سری تکون داد_ بله.
بعدش رو به ساره گفت_ اگه مشکلی نیست چند دقیقه مارو تنها بذارید.
ساره نگاهی به من انداخت و بعد گفت_چشم استاد. با اجازهتون.
بعدش رفت. بدجوری مضطرب بودم یعنی چیکار داره باهام؟
صداش منو به خودم برگردوند که گفت_ خانم فتح الهی از کنفرانسی که دادین خیلی راضی بودم واقعا تحسین برانگیز بود. ممنونی گفتم که ادامه داد _ واسه امتحان پایان ترم آمادهین؟
سری تکون داد_ آره ولی یه سری اشکال ها دارم.
نفسی تازه کرد_ نگران چیزی نباش من یه کلاس میذارم بیا خونمون رفع اشکال میکنم برات.
این پیشنهاد رو که داد مغزم بدجوری سوت کشید! پس همه تشویق ها و اینکه سر کلاس هوای منو داشت به خاطر این بود که برام نقشه کشیده بود!
ادامه دارد .
کپی حرام.