2 و عصبی لب زد_ ببینم نکنه می‌خوای دخترمو همینطور بدون رضایتش بدی بره؟ باید بدونه ! و نظرشو بگه . می‌دونستم قضیه از چه قراره اما حرفی نزدم تا شاید خودشون بهم بگن. مامان ادامه داد_ مهناز دخترم عموت گفته می‌آن خواستگاری تو برای علی! من که می‌گم موافقم اما نظر من که اصلا مهم نیست! صدای عصبی بابا بلند ش_ خانم انقدر شلوغش نکن! علی پسر خوبیه و مهناز رو هم دوست داره تو چرا مخالفی؟ مامان اخمی کرد_ نمی‌خوام دخترم بشه عروس اون فریبا خانم ! بابا شمرده شمرده گفت_ الان پای آینده دخترمون در میونه تو داری جاری بازی در میاری؟ مامان از جاش بلند شد_ اتفاقا چون آینده دخترمه می‌گم من مخالفم. ادامه دارد. کپی حرام.