4 مامان با خوشحالی بغلم کرد و پیشونیم رو بوسيد _ دختر عزیزم مبارکت باشه. _ ممنون مامان. با ناامیدی لب زدم_ مامان اگه اینبارم نتونم بچه رو نگهدارم چی؟ مامان عصبی لب زد_ دخترم این چه حرفیه؟ زبونتو گاز بگیر. من مطمئنم که تو اینبار یه نوه تپل خوشگل به من میدی دختر عزیزم. با حرفای مامان امید گرفتم. مامان دستمو گرفت و باهم رفتیم نشستیم. مامان با خوشحالی گفت_ خب دخترم بگو ببینم حسین وقتی فهمید چه حالی شد. با ناراحتی لب زدم_ حسین وقتی فهمید وانمود کرد که خوشحاله اما مشخص بود که میدونه مثل دفعه های قبل... نذاشت حرفمو ادامه بدم_ راضیه مادر مگه نمیگم به این چیزا فک نکن! ببین خودت خودتو باختی دخترم! توکلت برخدا باشه خدا خودش بزرگه . ادامه دارد. کپی حرام‌.