، زنگ زدم خونه پدر شوهرم که بیاید، مجید از کمر درد داره گریه میکنه، عموم با پسر عموم اومدن، خواستن بلندش کنن، از درد نتونست تکون بخوره، به نا چار دو نفر از همسایه هامون رو صدا کردن یه پتو اوردن گذاشتنش تو پتو، یه تشک انداختن عقب نیسان همسایمون با پتو گذاشتنش توی نیسان، صدای هوار هوارش از درد کوچه رو برداشته بود، همه همسایه ها ریختن بیرون، با وجودی که میدونستم نفرین پدرم اینجوریش کرده، ولی دلم براش سوخت، بردنش بیمارستان، چند روزی بستری بود، اوردنش خونه، مجید من رو صدا کرد گفت زهرا تو من رو نفرین کردی من اینطوری شدم، سکوت کردم، گفت این درد من به دعای تو خوب میشه، بهت قول میدم که دیگه دست روت بلند نکنم، دعا کن خوب بشم. یک ماه توی خونه خوابید، مادر شوهر و. پدرشوهرم برای نگهداریش اومدن خونه ما، ✍ادامه دارد... #⛔️