#اشتباهبزرگ 6
پشیمون بودم از اینکه عاشق همچین آدمی شده بودم.
التماسش کردم که کوتاه بیاد اما نه فقط تهدید میکرد. منم که جز گریه کاری از دستم برنمیاومد.
خودم هم دیگه نمیخواست با همچین آدم نامردی ازدواج کنم!
یه فکری کردم که قضیه رو به دایی بگم. رفتم پیش دایی و از احسان براش گفتم و بهش التماس کردم که نذاره عکسامو پخش کنه! بهش گفتم که من نمیخوام با احسان ازدواج کنم ! احسان مرد زندگی نیست که همین اول کاری منو تهدید میکنه .
دایی خیلی عصبی شد و بهم قول داد کهخودش رسیدگی میکنه. شب دایی بهم زنگ زد و گفت خیالت راحت همه عکسارو پاک کردم و دیگه خطری برات نیست . خوشحال شدم و خدارو شکر کردم که آبرومو خرید. خطمو عوض کردم و اون اتفاق برام یه درس بزرگ شد که به هیچ مردی اعتماد نکنم!
پایان.
کپی حرام.