6 با کلافگی گفت_ مادرم یه پولی احتیاج داشت منم مجبور شدم دست به اون پول بزنم اما برش می گردونم لیلا‌. _من کاری به اون پول ندارم سجاد فقط تو یه نگاه به زندگی خودمون بنداز به پسرمون. دوتامون صبح تا شب ميريم سر کار مادر بیچاره من هرروز امیر علی رو نگه می داره! آخرش حتی یه قرون هم پس انداز نداریم برای آینده مون! با تحکم بهش گفتم خوب فکراشو بکنه اگه بخواد به این وضع ادامه بده من دیگه نمیتونم این زندگی رو ادامه بده. دو سه ماهی از اون بحثمون گذشت و متوجه شدم سجاد دیگه پولی به مادرش نمیده. مطمئن بودم که حرفام روش اثر می‌ذاره و همین طور هم شد. اقساط عقب افتاده رو با کمک هم پرداخت کردیم و خداروشکر که از اون موقع سجاد دیگه ماهانه فقط مبلغ کمی رو به عنوان کمک خرجی به مادرش می‌داد. ادامه دارد. کپی حرام.