#عشقدیرینه 1
روی تخت نشسته و زانوامو بغل گرفته بودم امروز روز سختی داشتم اتفاقای بدی برام افتاد! کاش هرگز نمیدیدمش بغض بدی گلومو گرفته بود و داشت خفم میکرد.
ذهنم پر از سوالهایی بود که هیچ جوابی براشون پیدا نمیکردم .
خدایا من که داشتم فراموش میکردم من که داشتم حسام رو فراموش میکردم حالا حالا چرا باید میدیدمش ؟
با یادآوری لحظهای که دست دختری بچهای رو گرفته بود و به مهد کودک وارد شد بازم بغضم شکست و اشکام سرازیر شدم.
با کی حرف میزدم شاید کمی از دردم کم میشد؟ با کی در مورد عشق دوران نوجوانیم حرف میزدم؟
وجودم سرتاسر غم بود و اشکام صورتم رو خیس کرده بودند
ادامه دارد.
کپی حرام.