، گریه های سوزناک پدرم در از دست دادن فرزند پسرش هیچوقت از یادم نمی‌ره، ولی واقعیت، همسر پدرم که ما بهش میگفتیم عزیز زن خیلی مهربانی بود و واقعا از ما مخصوصا از من و خواهر قبل خودم که شش سالش بود خیلی نگهداری میکرد، عزیزم بار دار شد و وقتی بچه شش ماهه در شکمش بود پاش سُر خورد و از پله پرت شد پایین و فرزندش که پسر بود سقط شد اینه که نمی‌شه با تقدیر الهی جنگید، با کمال تاسف عزیزم، هم به بیماری سرطان مبتلا شد، و این خانم خوب که برای ما مادری میکرد، بعد از دوسال زندگی با پدرم به رحمت خدا رفت، پدرم که اصالتن یزدی بود، به یزد رفت و همراه یه خانمی که باهاش ازدواج کرده بود، به خونه برگشت، با دیدن این خانم همه ما از تعجب دهنمون باز موند که چطوری پدر ما با همچین خانمی ازدواج کرده... ✍ادامه دارد #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃