#مشقت6
اگه قضیه به گوش امیر میخورد مطمئناً نمیذاشت که برم .
یه روز که امیر خونه نبود صبحش وسایلمو جمع کردم و قضیه رو به مامان گفتم .
مامانم خیلی اصرار کرد که جایی نرم
گفت اگه امیر بفهمه دنبالت می افته و به زور برت میگردونه
اهمیتی ندادم و از اون خونه رفتم.
یک ماهی طول کشید که تونستم یه کار برای خودم پیدا کنم با اینکه حقوق زیادی نداشت اما برای شروع خوب بود.
تو این مدت تلفنی با مادرم در تماس بودم و بیاهمیت به حرفها و تهدیدهای امیر دیگه به اون خونه برنگشتم.
شش ماه گذشت که امیر به خاطر مصرف مواد زیادی فوت شد با اینکه بدیهای زیادی در حقم کرد اما بازم برادرم بود کسی که بچگی با هم بزرگ شدیم.
امیر به خاطر دوستای نابابی که داشت درگیر اعتیاد شد و در نهایت هم جونش رو از دست داد.
بعد از مراسم ختم امیر برگشتم پیش مادرم.
از اون روز تنها امید مادرم من بودم
در کنارش کارم رو هم ادامه دادم و از حقوقش برای خونه خرج میکردم در کنار حقوق بازنشستگی پدرم .
برادرم را از دست دادیم برای مادرم سخت بود اما با گذشت زمان شکر خدا حال مادرم بهتر شد دو سال از مرگ امین میگذره و با وجود اینکه برام خواستگار میاد نمیتونم مادرم رو تنها بزارم و فعلاً ترجیح میدم که کارم رو انجام بدم و در کنارش به مادر تنهام برسم.
پایان.
کپی حرام.