من روزهای اول سعی می‍کردم که افکارش را یه کوچولو تغییر بدم و فکر میکردم خیلی مذهبیه ولی نتونستم .افکار من طوری بود که فکر میکردم بدون چادر هم میشد حجاب داشت ولی رضا همیشه میگفت -- نه فقط چادر حجاب یک زن رو کامل میکنه. هرروزی که میگذشت عشق من به رضا بیشتر میشد طوری که با تمام وجود عاشق رضا شدم، عاشق عقاید و رفتارش، دیدش به خدا، عشق، زن و دوری از گناهان. رضا همه معیارهای من را داشت و از طرفیم خانواده­ ام به رضا علاقه‌مند شده بودند و به او افتخار می­کردند. بعد یه مدت سعی کردم برای جلب توجه و کسب رضایتش و عشق رضا به چادر و شرطش برای پوشیدن چادر، چادر پوشیدم. درواقع چادر پوشیدنم فقط برای ابن بود که رضا رو از دست ندم و یطورایی از روی اجبار بود و انگار خدا این­طور نمی­خواست و گویا می­خواست من واقعاً متحول شوم و با میل خودم چادر سر کنم چون رسیدن من و رضا به هم به موانعی برخورد کرد و یک سال طول کشید. ادامه دارد.... کمی حرام