2 یه بار به خاطر اینکه بدون اجازه رفته بودم خونه بابام بازم دعوا راه انداخت. یه سیلی آنچنان محکم بهم زد که احساس می‌کردم پرده گوشم پاره شده.... بدجوری خون از دماغم میومد ‌. با ترس جلوی آینه رفتم با دیدن قیافه خودم بدجوری وحشت کردم. اونقدر دیگه از احسان می‌ترسیدم که حاضر نبودم حتی یک دقیقه باهاش زیر یه سقف بمونم. برای همین تصمیمم رو گرفتم این بار بی‌توجه به عذرخواهی کردناش از خونه بیرون اومدم. به سمت خونه پدرم رفتم خیلی ترسیده بودم بدجوری وحشت زده بودم. سوار تاکسی شدم و آدرس خونه پدرم رو به راننده دادم. زیر لب زمزمه کردم_ این بار دیگه ازت طلاق می‌گیرم احسان... مجبور نیستم که این وحشی بازی‌ها رو تحمل کنم. ادامه دارد. کپی حرام‌.