4 به مامان زنگ زدم و ازش خواستم بابا که خونه نیست همراه ما بیاد که تنها نباشه اما قبول نکرده گفت که شما برین خوش بگذرانید. همه چیز رو آماده و مهیا کردم که برای فردا شب حاضر باشیم. شب که طاها زنگ زد بام راه افتادیم و به سمت خونه اونا رفتیم . حنانه خیلی خوشحال بود می‌گفت این اولین سفر مشترکمونه و با بقیه مسافرت‌ها خیلی فرق می‌کنه . واقعا از اینکه طاها اونو خیلی دوست داشت یک لحظه احساس حسادت کردم اما با تشر به خودم گفتم این چه حرفیه اون دختر خالته. همون اندازه که طاها اونو دوست داره طاهرم تو رو دوست داره! راه افتادیم به سمت شمال تمام مسیر رو خواب بودم و صبح که رسیدیم طاهر منو بیدار کرد _ پاشو خوابالو خانم خسته نشدی انقدر خوابیدی؟ ادامه دارد. کپی حرام.