به رفیقام گفتم: تنها راهش اعتصاب غذاست، بیاید غذا نخوریم و بگیم ما اعتراض داریم، باید ما رو ببرید به جبهه. اون‌ها هم قبول کردند. سه روز هرچه برامون آوردن نخوردیم گفتیم: تا زمانی که خاک ما در دست اجانب هست خورد و خوراک بر ما حرامه مگر اینکه ما در جبهه باشیم. فرمانده پادگان هم برای ما زد سربازان سرکشی که باید تنبیه بشن و تبعید بشن مجازات شما همون جبهه در میون اون همه آتیشِ تیر رو ترکش هست.( بیچاره نمیفهمید که خواسته ما همین هست) وقتی برگه تنبیهی رو دادند بهمون شروع کردیم با صدای بلند، بلند خندیدن، با بچه ها گفتیم آقا تو بمیر بدم و بمیر، ما رو بفرستید جبهه بگو اینا نافرمان هستند. ما اعزام شدیم به خط مقدم بهترین روزها و بهترین ساعت‌ها و بهترین لحظات عمرم همین لحظه‌هایی بود که رزمنده‌ها رو با اون لباس‌های خاکی در حال جنب و جوش میدیدم. ما رو بردن لجستیک برای تعمیر ماشین ها، گفتم: پس چرا ما رو خط نمیفرستید. گفتن تو شغلت مکانیک ماشین بوده. اینجا هم جبهه است. بالاخره یکی باید این آمبولانس ها و ماشین های تدارکات رو تعمیر کنه. با رفیقام رفتیم پیش فرمانده گفتم آقا ببین دوره آموزش من قوچان بود اعتراض کردیم یک هفته ما انداختن انفرادی، بعد ما رو اعزام کردن مشهد اونجاهم هرچی گفتیم میخوایم بریم جبهه... ادامه دارد... کپی حرام⛔️