با شنیدن صدای علی که گفت سحرخانم من رو از فکر بیرون آورد. رو کردم بهش_ بله _ بیا بریم سالن انتظار مریم میخواد باهات حرف بزنه، لحن حرف زدن علی طوری بود که حس ششمم بهم گفت یه درخواستی داره که خودش روش نمیشه بگه میخواد این رو از زبون خواهرش بگه، مکث کوتاهی کردم و جواب دادم_ چشم بریم., اومدیم سالن انتظار. علی رو کرد به من و مریم_ من یه دقیقه میرم تو حیاط تا شما حرفهاتون رو بزنید، علی از در سالن رفت بیرون مریم رو کرد به من گفت...
https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb