شهیدی از خطه سرسبز کرمانشاه. تکاور بسیجی فردین فشی🌷 مراسم ازدواج ما خیلی زود شکل گرفت و ما زندگیمون رو در یک اتاق در منزل عمه‌ام که مادر شوهرم هم بود شروع کردیم یک روز به فردین گفتم_ از خاطرات جبهه رفتنت برام بگو نگاهش را داد به آسمان _ معامله‌ای بود با خدا ولش کن_ من زنتم دوست دارم خاطراتت و نحوه جانبازیت رو بدونم تو آلبوم مادرت عکسهای تکاوری ازت دیدم از اینها برام بگو و اینکه تو جانباز هستی ولی حقوق جانبازی نمیگیری و اسمت تو بنیاد جانبازان نیست. نگاه معترضی به حرفم انداخت_ به یک ترکش توی گردن و چند ترکش در بدنم تو میگی جانبازی؟ متعجب از حرفش گفتم_ پس جانبازی چیه؟ همینه دیگه! مگه این ترکش توی گردن برای تو خطرناک نیست؟ دستش رو انداخت بالا_ اوووو حالا کو تا خطر_ جانباز اون‌هایی هستند که دست و پاهاشون قطع شد، جانباز نوجوانی بود که هر دو پاش رو توی جبهه از دست داد و برای همیشه ویلچر نشین شد من کجام جانبازه و بعد شروع کرد به سرفه کردن_ این سرفه‌های تو برای شیمیایی شدنت هست. بازم میگی من جانباز نیسم؟ سکوت کرد و رفت تو فکر... ادامه دارد... کپی حرام⛔️