زمین رو خریدیم و با بخشی از پول باقی مانده طلا ها و یه وامی گرفتیم و خونه رو ساختیم. فردین از این کار من خیلی خوشش آومده بود و میگفت تو زن دانا و زرنگی هستی. حالا از چشم پاکیش بهتون بگم فردین مردی خوش چهره و قد بلند، و هیکل قشنگی داشت یک روز در خونه ما رو زدن در رو باز کردم دیدم یک آقای مسنی با یک خانم جوان که مال روستای فش نبودند، چون مردمان فش آدمهای شریف و نجیبی هستن منم بابای دختره رو می‌شناختم چند بار باباش رو با فردین دیده بودم تعارفشون کردم اومدن داخل کلی با فردین و من حال و احوال کردن. ولی من مونده بودم این‌ها با ما چه کار دارند که یه مرتبه دختره یک آویز اسپندی رو که گفت خودش بافته گرفت سمت من و فردین، بفرمایید این رو برای شما هدیه آوردم. اولش خوشحال شدم ولی بعد که دقت کردم دیدم با بافت اسپند روش نوشته فردین. به قدری حالم بدشد که خونه دور سرم چرخید. اومدم توی حیاط و صدا زدم فردین، لحظه ای نکشید که اومد تو حیاط_ چی شده بهشته جان چرا ناراحتی؟ با تندی گفتم_ برای چی این دختره روی اسپند نوشته فردین، این داره از تو خواستگاری می‌کنه! رنگ از روی فردین پرید_ بیجا کرده من یک تار موی تو رو با دنیا عوض نمی‌کنم، چه می‌دونم برای چی این کارو کرده _ پس تو هم از این کار خوشت نیومده_ نه خیلی هم ناراحتم. اومدم توی خونه اسپند بافته رو برداشتم پرت کردن تو کوچه و صدام رو سرشون بردم بالا_ پاشید از خونه من برید بیرون. دختری که واقعاً عاشق فردین شده بود ناراحت شد و گفت... ادامه دارد... کپی حرام⛔️ https://eitaa.com/joinchat/884933355C27c1dc7367 لینک گروه دورهمی ملک سلیمان و شهید گمنام👆👆