سلام ببخشید اینترنتم خیلی صعیفِ. نشد که عکس داستان رو بگذارم🙏🌹 در زمانی که سعید عصبانی میشه حرف زدن من وضع رو بدتر میکنه ساکت موندم و حرفهاش رو گوش کردم ولی سهیل طاقت نیاورد و به باباش گفت_ مامان رو ضعیف پیدا کردی که انقدر پشت سر هم داری حرف بارش میکنی_ بعد رو کرد به سامان_ یه دفعه غذا نخوری میمیری به خاطر تو بابا مامان رو دعوا میکنه. بچه ام سامان اشکهاش رو پاک کرد و رو کرد به باباش. غلط کردم بابا اصلا گشنه ام نیست. سیر، سیر هستم سعد به خاطری که سهیل تو روش وایساد یه چشم غره بهش رفت ولی دعواش نکرد و رو کرد به من پاشو برو از معازه سر کوچه نسیه بگیر بعد پولش رو جور میکنیم بهش میدیم. گفتم من روم نمیشه برم.‌ سعید صدا زد سهیل تو پاشو برو سهیل گفت بابا منم روم نمیشه سامان گفت بابا من میرم چی بگیرم. گفت تخم مرغ بگیر و نون سامان رفت یکم دیر کرد. وقتی اومد سعید پرسید چرا انقدر دیر کردی. جواب داد آخه نمی داد کلی بهش التماس کردم تا گرفتم. سعید از شدت ناراحتی سر درد گرفت و ناهار نخورد...