راه با خدا بودن را انتخاب کردم. انتخاب خیلی سختی بود برام، خدا خودش میدونه که با دلم مبارزه کردم. چون دیگه طاقت نداشتم که توی خونه ام بساط مشروط ببینم ویا شاهد فیلمهای آنچنانی باشم. سعید به من میگفت وقتی از خونه میریم بیرون آرایش کن و برام بهترین و گرون ترین لوازم آرایش و رنگ مو رو میخرید و دوست داشت که آرایش کرده و مو درست کرده با هم بریم بیرون. متاسفانه یه پارچه باریکی به اسم شال روی سرم می انداختم و مانتوهام کوتاه بودند و شلوارهام جذب و کوتاه. سعید این تیپی دوست داشت منم باب میل اون این تیپی میگشتم. به زبون نمی آوردم ولی همیشه از ته دل راضی نبودم. تمام سالی که با سعید زندگی کردم لب به مشروب نزدم گاه گداری هم نماز میخوندم هر باری که سعید میفهمید من نماز خوندم کلی مسخرهام میکرد ولی از وقتی که پام به حسینیه باز شد هم حجابم تغییر کرد هم نمازم ترک نشد و الان مجبورم مردی رو که دوسش دارم بذارم کنار به سعید گفتم. تو گفتی که اگر با تو همپا نباشم میری زن میگیری من با گناههای تو شریک نمیشم و با اشتباهات تو همپا نیستم الان که پات شکسته تو خونه افتادی و شرایط ازدواج مجدد نداری. و تا زمانی هم که این کارو نکنی من کنارت هستم اما روزی که خواستی بری زن بگیری اول حق و حقوق و طلاق من رو میدی بعد میری زن میگیری. نگاه عمیقی به من انداخت_ چرا داری...
ادامه دارد...
کپی حرام⛔️