۱ من توی ی خانواده پر جمعیت با ابرو و البته با قوانی خاص به دنیا اومدم پدرم مرد با ابرویی بود که به ما خیلی احترام میگذاشت و با ارامش باهامون برخورد میکرد همیشه میگفت ادم باید نون تلاش خودشو بخوره نه اینکه بره سراغ مال حروم گذشت تا ما به سن ازدواج رسیدیم خواهرا و برادرهام تک به تک ازدواج کردن بابام برای ازدواج برادرام و خواهرام ی مهریه تعیین کرد گفت همه باید ۲۵۰ سکه باشید بعلاوه سه دنگ خونه همه هم طبق حرف پدرم عمل کردن منتهی بابام با خواهرام قید گرد که حق گرفتن سکه ندارید چون بعدا مردم برامون حرف در میارن و هر چی بخریم میگن از مهریه دخترش بوده و اینا از خودشون هیچی نداشتن و ندارن تا اینکه نوبت به ازدواج من رسید خواستگارای مختلفتی داشته که یکیشون به واسطه یکی از اشناهامون منو پیدا کرده بود تو اولین ملاقاتمون از پسره خوشم اومد و جواب بله دادم هر دو مال دو تا شهر متفاوت هستیم ما رسم 250 سکه و 3 دنگ خونه داریم اما خانواده همسرم مهریه شون نهایت نهایت 40 تا سکه هست زن داداشاش همه 14 تا سکه بودن البته چندین سال پیش که ازدواج کرده بودن بالاخره تو رفت و امد خانواده ها ماجرای مهریه رو متوجه شدیم تا اینکه ی شب اومدن خونمون برای حرف زدن در مورد تاریخ عقد و عروسی و مهریه و چیزهای دیگه پدر من سر حرفش مونده بود و می گفت یک کلام دویست و پنجاه سکه و سه دانگ خونه باید مهریه دخترم باشه یکدفعه مادر همسرم روبهمون خیلی جدی گفت اصلا اینجوری نمیشه اگه بخوایم برنامه ریزی کنیم باید برای مهریه ی مقدار کوتاه بیاید ادامه دارد کپی حرام