امیر محمد رو کرد به حاج آقا صادقی _ببخشید دوست من از شما یک مشورت میخواد. حاج آقا سر چرخوند سمت من_ در خدمتم پسرم چی شده؟ هر آنچه که اتفاق افتاده بود رو براش گفتم همه رو با دقت گوش کرد و گفت _ عزیزم راه تو راه درستیِ اینکه میخوای آروم، آروم خونوادت رو آماده کنی که بپذیرن تو یک پسری هستی که میخوای احکام شرعیت رو انجام بدی خیلی خوبه، نمیخوادم نگران پدر و مادرت باشی که فکر کنی نماز خوندن تو باعث جدایی اونها میشه نگران نباش اتفاقی نمیافته اما یه کاری رو انجام دادی که نباید انجام میدادی. شما نباید توی سالن عروسی خودتو به غش میزدی تو همون حدی که حالت بد بود خودتو نشون میدادی_ گفتم حاج آقا اگر خودم رو به غش نمیزدم بالاخره بابام من رو مجبور به رقص میکرد_ پسرم میون حرفات گفتی فشارتم افتاده بود حالتم بد شده بود درسته؟_ بله حاج آقا_ خوب دیگه همون کافی بوده برای اینکه بگی حالم خوب نیست نمیتونم برقصم. شما تو این میون چقدر مادرت رو نگران کردی همون پدرت چقدر نگرانت شد. در حالی که اگر تو کارت صداقت داشته باشی و درستکار باشی خدا هم لحظه به لحظه برات درستش میکنه اما اگه بری تو کلک و حقه و دروغ گفتن و این چیزا اینجا دیگه پای شیطان میاد وسط شیطانم کسی رو به راه راست هدایت نمیکنه بلکه اون رو میکشونش به قعر جهنم و بعد رهاشون میکنیم نفس عمیقهی کشیدم و گفتم _چشم حاج آقا دیگه سیاه نمایی نمیکنم_ باریک الله پسرم آفرین اما در مورد برادرت...
ادامه دارد...
کپی حرام⛔️