آورد توی اتاقم لب خونی کرد بخور بعد بخواب سینی غذا رو ازش گرفتم و آروم تشکر کردم. دستش درد نکنه چقدر خوشمزه درست کرده غذا رو خوردم سینی رو گذاشتم گوشه اتاقم روی تخت خوابم دراز کشیدم همین طوری که داشتم به اتفاقهایی که افتاده بود فکر میکردم خوابم رفت. برای نماز صبح بیدار شدم نمازم رو خوندم و دوباره خوابیدم. صبح برای مدرسه از خواب بیدار شدم ولی جراتی که برم توی هال رو ندارم. صدای مامانم از توی حال اومد ماهان بیا بیرون بابات نیست از اتاق اومدم بیرون دور و برم را نگاه کردم رو به مانانم پرسیدم _بابا کجا رفته یه کاری داشت صبح زود رفته بیرون مامانم ادامه داد این چه کاری بود کردی ماهان_ چیکار کردم. به بابات گفتی رفتم مسجد نماز مگه تو اخلاقش رو نمیدونی _ چه میدونم مامان گفتم دیگه راستشو بگم خیال خودمم راحت باشه حالا یه چیزی برات تعریف کنم؟_ چی بگو_ یه دختر توی پارک میخواست با من دوست شه من محلش ندادم حالا با ساسان دوست شده دختره از این دختر فراریست یکی گولش زده آوردش تهران ازش سوء استفاده کرده بعدم رهاش کرده تو خیابون این بدبختم منتظر یکی بهش زنگ بزنه یه شام بهش بده بعدم شب ببرش خونشون و صبح ولش کنه تو خیابون. دیشبم ساسان بهش زنگ زد که باهاش بره رستوران. مامانم با تاسف سرش رو تکون داد و گفت چرا گول خورده؟ _نمیدونم فقط ای کاش میتونستی براش یه کاری میکردی _ من چه کاری از دستم بر میاد براش انجام بدم _نمیدونم یه فکری بکن دیگه این دختره خیلی بی پناهِ...
ادامه دارد...
کپی حرام⛔️