اکثر مغازها بستن و بقیه هم یکی یکی دارن برقهای مغازه و یا فروشگاهاشون رو خاموش میکنن و در رو میبندن و قفل میزنن و میرن تنها فروشگاهی که باز بود همونی بود که به من گفت امشب رو پیش ما بمون.
مستاصل ایستادم که چیکار کنم دیدم یه سگ از رو به روم داره میاد به من کاری نداشت من خودم ترسیدم و دویدم رفتم توی همون فروشگاه. اونجا صاحب فروشگاه بود و همون اقایی که اومد دنبالم گفت که صاحب فروشگاه کارت داره
تا نگاهشون به قیافه آشفته و ترسیده من افتاد خندهای شیطانی کردن و صاحب مغازه گفت چیکار میکنی در فروشگاه رو ببندم.
من بدبختم که چاره ای نداشتم قبول کردم و اونشب رو اونجا موندم. از اون شبم تا الان همینجوری آواره ام
مامانم میگفت تموم این حرفها روبا گریه و نفرین به اون پسره که بهش گفته بوده اسمم شهرام هست تعریف کرده.
مامانم ازش میپرسه این سگ رو از کجا اوردی؟
بهش جواب میده
یه روز با یه آقایی رفتم توباغش بهم گفت پولی ندارم بهت بدم به جاش این سگ رو بهت میدم که تنها نباشی
انقدر دلم برای راشین سوخت که حال و روز خودم رو فراموش کردم.
از امیر محمد پرسیدم
الان راشین قراره کجا بره؟
منم از مامانم پرسیدم
گفت با اورژانس اجتماعی تماس گرفته اونها هم با هماهنگی کلانتری و حکم قاضی فرستادنش بهزیستی. مامانم گفت خودم تا آخرش پیگیر کارهای راشین هستم راستی
اسمش راشین نیست این اسم رو اون پسره که فریبش داده براش گذاشته اسم واقعیش اکرم هست
عه پس اسمش اکرمِ، امیر محمد خوش به حالت تو هم پدرت باعث افتخار ایران و هم مادرت خانم مهربون و با وجدانی هست. ایکاش...
ادامه دارد...
کپی حرام⛔️