بسه پسر از صداش فهمیدم عباس آقا که سر کوچه بقالی داره هست.تلاش میکنم خودم رو از دستهاش رها کنم ولی فایده نداره من رو کشید کنار مهین خانم سر گذاشت به جیغ و داد. آی دلم، دارم میمیرم از درد. زنگ بزنید پلیس شقایق بدون حجاب اومد تو کوچه رو کرد به من کثافت مامانم من رو میزنی. یه داداشم میگم بیاد بکشت همه تلاش رو دارم میکنم تا خودم رو از دست عباس آقا ازاد کنم و این دختره پررو، رو هم بزنم. ولی خیلی محکم من رو گرفته سرش داد زدم _خوب کا‍ری کردم. دستم و ول کنه تو رو هم میزن شقایق که دید عباس آقا من رو سفت گرفته به خودش جرات داد نزدیک من شد دستش رو برد بالا که بزنه تو گوش من. منم گذاشتم خوب بهم نزدیک شد با دو پا زدم تو شکمش پرت شد و با کمر خورد به ماشین همسایه و نقش بر زمین شد عباس آقا به سرعت من رو چرخوند سمت خودش و فریاد زد _چیکار داری میکنی آروم بگیر. پلیس میاد میبرت پوست از سرت میکنه عصبانی جواب دادم _برام زور داره که این دختره ول بی صاحاب بخواد بزنه تو صورت من. یا اون ننه ش بزنه تو صورت مادر من، بزار پلیس بیاد ببینم حق رو به کی میده شقایق هم برای اینکه برای خودش طرفدار جمع کنه سر گذاشت به هوار زدن صدای آژیر پلیس فضای کوچه رو پر کرد. تا مهین خانم و شقایق چشمشون افتاد به ماشین پلیس. شروع کردن به قربتی بِازی در آوردن... ادامه داد... کمی حرام⛔️