از وقتی یادمه بابام به ما محبتی نکرد تهران برای ما خوب بود همه سرکار میرفتیم و پول خوبی میگرفتیم وقتی هم بابام میومد پیش ماکسی محلش نمیذاشت جز مامان، اونم مثل سابق تحویلش نمیگرفت بابام چندبار اومد و دید کسی کاریش نداره برگشت شهرستان ی بار از مامانم پرسیدم چرا بابا همش بهت میگفت دروغ گفتی و زنای دیگه ش سالم هستن؟ چونه ش لرزید و گفت من پای راستم سه سانت کوتاهتره یکم میلنگم اما اصلا معلوم نیست تو روستامون همه میدونستن و خواستگاری من نمیومدن تا اینکه بابات و مادرش از شهر اومدن خواستگاری من منم بهشون نگفتم وقتی تو بدنیا اومدی گفتم دیگه براش بچه بدنیا اوردم و دوسم داره راستشو بهش گفتم که ای کاش نمیگفتم قیامت به پا‌گرد که چرا اون موقع نگفتی و تو بهم کلک زدی تمام سالهای جوونیم با کتک و تحقیر و خیانت های بابات گذاشت من رو مجبور میکرد برم‌برای گل بهار لباس و طلا بخرم اما... ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃