کامل چرخید سمتم با حرص گفت
_آخه بزمجه مگه تو چند سالته که انقدر سرت تو کار بزرگترهاست اون از دردسری که برای خواهرت درست کردی
صداش رو کشدار کرد
_آخه کی به فکرش میرسید یه جزقل بچه بره سراغ اراذل و اوباش بعد طلاهای مادرش رو بفروشه پول بده به اونا برای بیآبروی دختری که باباش با کشته شدن خودش به این مملکت آبرو داده، بعدم که دیدی دودش تو چشم خودت رفت.
اونم از اون دعوایی که تو کوچه راه انداختی نزدیک بود کار به کشت و کشتار بین ما و همسایهمون راه بیفته
الانم سرت رو کردی تو زندگی من، آخه به تو چه که من اکرم رو قایم کردم یا نکردم. ماهان برو دنبال بچگی و بازیت
نفس عمیقی کشید و ادامه داد
_آخر با این فضولیات سر خودت رو به باد میدی
سرزنشهایی رو که بهم کرد رو خوب گوش دادم اما با تمام وجود دلم میخواد بدونم اکرم کجاست بهش گفتم
_میزاری منم حرف بزنم؟
انگشت سبابهاش رو به نشونه تهدید گرفت جلوم چشم هاش رو ریز کرد
_اگر در مورد اکرم باشه از ماشین که پیاده شیم میبرمت یه جای خلوت انقدر میزنمت خون بالا بیاری
سرم رو ریز تکون دادم
_آره میخواستم در مورد اکرم حرف بزنم اما حالا که تو نمیخوای نمیپرسم
چشم هاش رو بهم براق کرد دستش رو مشت کرد گرفت جلو دهنش
_عه عه عه چقدر تو پررویی پسر عجب!
یه کم خودم رو کشیدم عقب
_خب گفتی نپرس منم دیگه کاری ندارم که اکرم کجاست
ریز سرشو تکون داد عصبانی از لای دندوناش غرید
_تو کار نداری آره؟ من که میدونم داری از فضولی میترکی، ولی ببین از این فضولت پشیمونت میکنم یا نه
خودم رو مظلوم کردم
ادامه دارد...
کپی حرام⛔️
جمعه ها و ایام تعطیل داستان نداریم