..آخرین گلوله های آر پی جی را شلیک میکردم. یکی از گلوله هـا بعد از اصابت به برجـک تانـک، کمانه کرد؛ اما تا آخرین گلوله توانستیم کار تانک دشمـن را یکسره کنیـم. بی اختیار بـرخاستم تـا تکبیر بگویم که با گلوله ی دوشکای تانک دیگری که در همان نزدیکی بود مجروح شدم و برزمین افتادم؛ برای دقایقی قـادر به حرکت نبودم. 🌷 شبـح تانـک به سویم در حرکت بود و زمین را لرزش ناشی از اصطکاک شنی تانک فرا گرفته بود. دیگر خود را برای له شدن در زیر زنجیر بی رحم تانک آماده میکردم. آفتـاب بی تابانه بر من می تابید و ذهنـم را ازدحـام تصـاویر مختلف و مغشوش فرا گرفته بود: رقص تانکها روی بدنهای له شده؛ ردپای تانک روی بدنهای متلاشی و قالب قالب شده؛ آب؛ عطـش؛ جراحت؛ اسب؛ پیکرهای خون آلود زیر سم اسبها؛ باز هم عطش؛ خیمه ها؛ صدای تانک؛ دسته های عزادار وسینه زن؛ حجله های چراغـان؛ قتلگـاه ... «صـلی اللـه علیـک یـا ابـاعبـداللـه ع» 📚 تیپ ۸۳ / خاطرات روحانیون رزمنده انتشارات خط مقدم